کارد بزنی خونم در نمی آید
انگارنهانگار که تحصیلکرده است،
چطور به خودش اجازه میدهد با آدمها اینجور صحبت بکند،
شاید باورتان نشود فقط بهخاطر یک سینی چای اینقدر ناراحت هستم،
البته موضوع سرِ یک سینی چای نبود.
در دفتر مدرسه نشسته بودم که خادم مدرسه سینی چای را آورد
و بنده خدا بهجای اینکه جلوی همکاران تعارف کند،
چون که کمرش درد میکرد سینی چای را رویمیز گذاشت و رفت.
من هم که میخواستم نواقصی کار خادم را جبران بکنم
و بقیه بهش غر نزنن، سینی چای را برداشتم
و به همکارانم تعارف کردم
یکی از معلمان با طعن و کنایه
و با حالت خیلی بدی جلوی بقیه همکارانم گفت این کار بیشتر بهت میاد تا معلمی،!
من همیشه در جمع همکارانم ساکت بودم و در موقعیتهای مختلف نظری نداشتم،
حتی به خاطر همین سکوتِ من، خیلی به من توجه نمیکردند، بر این اساس،
هیچ کس برای من ارزش قائل نبود.
آنجا بود که یاد حرف «مادام رامبر» افتادم که میگفت
محترم بودن نتیجهی یک عمر لیاقت اندوختن است،
همان لحظه همه از رنگوروم فهمیدن که خیلی ناراحت هستم
ولی خب خودم باعث شدم که بقیه احترام و عزتم را زیر سوال ببرند
به همین خاطر اول از همه به این فکر کردم که باید بپذیرم که این خصلت بدی را که دارم
ضربههای زیادی توی زندگیم به من وارد کرده است،
حال چه در زندگی با خانواده همسرم، چه در خرید کردنم، چه در تربیت فرزندانم،
بله!
من به خصلت بسیار زشت خجالتی دچار بودم
شاید مشکل من این بوده که از بچگی میترسیدم « نه » بشنوم،
و اینکه خود را با دیگران مقایسه میکردم به من خیلی آسیب زده بود.
کمی که دقت کردم متوجه شدم این قضیه گریبان فرزندانم را هم گرفته است.
درواقع خودم از این مساله خیلی آسیبدیده بودم،
به همین علت دوست نداشتم آنها هم بهخاطر این موضوع به ظاهر ساده،
اما در واقع مهم و پیچیده، آیندهشان به مخاطره کشیده شود،
برنامههای زندگیم رو کم کردم، به قول معروف
آب دستم بود گذاشتم زمین، به جنگ این هیولا رفتم،
و تصمیمم را جدی گرفتم و در یکی از موسسه های فن بیان شرکت کردم
من در آنجا متوجه اشتباهم شدم، چراکه دوست داشتم
دنیا تغییر کند و دیگران خودشان را تغییر بدهند!
ولی به تغییر دادن خودم فکر نکرده بودم،
با نکاتی که درآنجا آموزش دیدم و مطالعاتی که انجام دادم،
درک کردم که این مشکل چیزی نیست
که از بین نرود بلکه مثل عادت های درست و نادرستی که در ذهن خودم ساختم
با تکرار و تمرین میتوانم بر خجالتم غلبه کنم و فهمیدم :
بزرگیِ موفقیتِ انسان در هر چیزی و در هر کاری
فقط و فقط به این بستگی داره که من تا چه حد میتوانم
همه نیروی خودم را درمورد یک موضوعی،
در یک راستا و در یک کانال فکری بریزم.
از باب نمونه عرض میکنم:
به این فیلم دقت کنید👇
شما هم خوب متوجه میشوید که برای رفع یک مشکل
آنقدر باید تمرین و تکرار کنیم تا در ذهن خودمان یک مسیر عصبی
تحت عنوان مثلا «غلبه بر خجالت» درست کنیم
تا آن اتاق بایگانی که در مغزمان از کودکی تا به امروز که پر از باورها،
آموزشها و عکسالعملها و حتی تجربهها،
حال چه دارای واکنش درست بوده یا غلط
یا اینکه حتی دارای واکنش خجول بوده اصلاحش کنیم.
و همچنین متوجه این مساله شدم که تمام واکنشهای من
به بانک اطلاعاتی که در بایگانی مغز وجود دارد متصل است،
پس دریافت کردم که اگر در بانک اطلاعاتی مغزم
یک سری از فایل صحیح اعم از برخورد و تعامل درست
و جوابدهی بهموقع را دارا بودم، دیگر در دفتر مدرسه
به آن مشکل برخورد نمیکردم و با قاطعیت
جلوی له شدن عزت نفسم را میگرفتم.
حال دیگر سرزنش فایدهای ندارد،
در واقع به قول «ناپلئون هیل» شکست یک عامل نیروبخش است
نه یک بازدارنده، هر شکست بذری از موفقیت در دل است.
دوستان خوب من
اگر شما هم میخواهید روی مهارتهای کلامی و رفع خجالت خود
و فرزندانتان کار کنید به شما توصیه میکنم
حتما در دوره های آموزش فن بیان شرکت کنید.
من با این شکست به ظاهر کوچک، با تمام وجودم
به یک تجربه بزرگ دست پیداکردم :
چیزی که سرنوشت انسان را میسازد استعدادهایش نیست،
بلکه انتخابهایش است.
من انتخاب کردم دیگر فرد خجالتی نباشم،
بلکه مادری، همسری، فرزندی، معلمی، «باصلابت، بااقتدار، پیروزمندانه»
از سنگهایی که در سر راه من قرار میگیرند هم چیزهای قشنگ بسازم.
نویسنده:فاطمه قاسمی
.
جهت شرکت در کلاس های فن بیان ما اینجا کلیک کنید